به کدامین سپیدی برف زمستان دلم خوش باشد
به آواز کلاغ ها
و به عروسک های آویزان و لرزان میان چشمک های سرد و ناپاک
به این سرما هم اگر دلم خوش باشد
به تو نمی رسد دلم
و به این پنجره های بخار گرفته ی هزاران ماشین سرگردان
دور تا دور میدانی که این روزها آبستن خشم های شیطانی است
سر انگشتم به سمت تو می چرخد
بی اختیار
چقدر دلم طعم زمستانی تو را لک زده است
درست در ابتدای نبودنت
با یک فنجان داغ ایستاده ام
و بودنت که بخار شیشه این عینکم را
خط می زند در خاکستری برف قدم هایت
خوب شرم می آید
به کمان های هزاران صیاد گرفتارم
و تو که شاخه هایت خم شده است در این سنگینی سیاهی برف
و من که هنوز یادم مانده است پالتوی کوچکم را پر از عطر دستانت کنم
داغ مثل یک فنجان داغ